۱۳۸۸ دی ۱, سهشنبه
داستان تاريخي اعدام بابک خرمدين
روز قبل از اعدام،خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وي را ببينند.
بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه وي را سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند.
پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيارزننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد.
براي آنكه همهي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند .
ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است!
بابك گفت: خواهيد ديد.
چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت: وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهرهام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهرهام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود .
به اين ترتيب دستها و پاهاي بابك را بريدند . چون بابك برزمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد... پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند.
پس ازآن چوبهي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشهي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد .
آخرين گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلي همداني )
چنين بوده است :
تو اي معتصم خيال مکن که با کشتن من فرياد استقلال طلبي ايرانيان را خاموش خواهي کرد من لرزه اي بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دير يا زود آن را سرنگون خواهد نمود ..
تو اکنون که مرا تکه تکه ميکني هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ايران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالي شما پاسداران جهل و ستم را از ميان بر خواهد داشت !
اين را بدان که ايراني هرگز زير بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بيگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسي به جوانان ايران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .
من مردانگي و درس مبارزه را به جوانان ايران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشيرش را براي بريدن دست و پاهاي من تيز ميکند صدها ايراني با خون بجوش آمده آماده طغيان هستند مازيار هنوز مبارزه ميکند و صدها بابک و مازيار ديگر آماده اند تا مردانه برخيزند و ميهن گرامي را از دست متجاوزان و يوغ اعراب بدوي و مردم فريب برهانند .
اما تو اي افشين . . . در انتظار
و بدينسان نخست دست چپ بابک بريده شد و سپس دست راست او و بعد پاهايش و در نهايت دو خنجر در ميان دنده هايش فرو رفت و آخرين سخني که بابک با فريادي بلند بر زبان آورد اين بود :
" پاينده ايران "
روز اعدام بابک خرمدين و تکه تکه کردن بدنش در تاريخ 2 صفر سال 223 هجري قمري انجام گرفت که مسعودي در کتاب مشهور مروج الذهب اين تاريخ را براي ايرانيان بسيار مهم دانسته است اعدام بابك چنان واقعهي مهمي تلقي شد كه محل اعدامش تا چند قرن ديگر بنام خشبهي بابك يعني چوبهي دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پايتخت دولت عباسي بود شهرت همگاني داشت و يكي از نقاط مهم و ديدني شهر تلقي ميشد
برادر بابك يعني آذين را نيز خليفه به بغداد فرستاد و به نايبش در بغداد دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند.
طبري مينويسد كه وقتي دژخيمْ دستها و پاهاي برادر بابك را ميبُريد، او نه واكنشي از خودش بروز ميداد و نه فريادي برميآورد. جسد اين مرد را نيز در بغداد بردار كردند.
(تاريخ ايران-دکتر خنجي)
معتصم خليفه عباسي، چنانکه نظام الملک در سياست نامه خود مي نويسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ايراني، بابک ، مازيار وافشين رو که هر سه آنها به حيله اسير شده بودند به دار آويخته بود،مجلس ضيافتي ترتيب داده بود که در طول آن 3 بار پياپي مجلس را ترک گفت و هربار ساعتي بعد برمي گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جوياي علت اين غيبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به يکي از دختران پدر کشته اين سه سردار تجاوز كرده است، و حاضران با او از اين بابت به نماز ايستادند و خداوند را شکر گفتند. (تولدي ديگر-شجاع الدين شفا).
۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه
نامه آيت الله پسنديده برادر خمينی به وی در تاريخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
شما چگونه بر مسند ولایت مینشینید؟ آن سادات عالیقدری را مثل حاج آقا حسن قمی، سبط آن افتخار ازلی تشیع، حاج آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعتمداری، مرجع بر حق شیعه مولا علی را به آن خفت خانه نشین می کنید و مرجعیت را از آنها سلب می کنید، از آنها که خود با اشک و ناله های من بیست سال پیش حکم مرجعیت شما را امضاکردند و به شاه دادند تا از آزار و توهین به شما ممانعت شود.شما خود بهتر از هر کسی می دانید که من از ابتدا با مداخله روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد همه نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهایت اسلام ضرر خواهد دید .آیا امروز نتیجه ای بجز این حاصل شده است؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می گذشتند و در زمان شاه از فکلی و بازاری و دانشجو و زن، شعایر دینی را محترم میداشتند، امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعایر دینی ارزشی قایلند. آنها میگویند اگر دین این است که اولیا جمهوری اسلامی اعمال می کنند بهتر است ما کافر باشیم و اصلا اسم مسلمان روی ما نباشد.با سیاستهای غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجزند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. حتی یک دوست برای ما باقی نمانده است. من با چند روحانی شیعه پاکستانی اخیراحرف میزدم آنها از وضع ایران گریه می کردند و می گفتند در کشور ما سابق شیعه مقام و ارزشی داشت ولی حالا ما تا اسم تشیع را می آوریم، می گویند لابد مثل ایران.
آقای حاج آقا صدر به من می گفت مردم لبنان، که در غیبت آقا موسی صدر چشم به ایران داشتند امروز خیلی از ایران زده شده اند. این چه معنا دارد که ما اسلحه از اسراییل بخریم و بعد از جنگ با اسراییل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم.بنده در مورد جنگ و مسایل آن حرف نمی زنم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است، فقط می گویم آیا به گوش شما نمی رسد که بعضی از نور چشمیها چه دست اندازیها به بیت المال مسلمین به اسم و جنگ و کمک به جنگ زدگان کرده اند.بیش از ۳ ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته ام ولی دفتر شما مرتب می گویند وقت ندارید. آنوقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می پذیرید. چون لابد به جز مدح و ثنا نمیگویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک به من لسان مداحی نداده حتی باید از برادر خود محروم بمانم.بنده گمان دارم که با ارسال این نامه لابد تضییقات و گرفتاریها برای ما بیشتر خواهد شد ولی چون چند روزی است که حس می کنم هر لحظه ممکن است که حق تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ترک این جهنم فانی را عنایت فرماید، لذا به عنوان وصیت یا توصیهو یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم..شما وصیت نامه می نویسید و برای خود جانشین تعیین می کنید پس چرا یکباره اسمش را نمی گذارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری، مگر رسول اکرم جانشین توی وصیت نامه تعیین کرد؟ بجز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الهی بود به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می بینید؟ شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس او کاملا از منظرش هویداست ؟بله کدام معصوم را دیده اید؟۱۴ قرن مردم تشخیص می دادند که کدام مرجع اعظم است و کدام یک از علما قابل احترام و اعتماد.حال روزنامه ها یک روزه یک شیخ را آیه العظمی می کنند و دیگری را افقه الفقها.آن شیخ گیلانی جلاد آیت الله می شود و دسته دسته ثقه الاسلام و حجه الاسلام از کارخانه حکومتی بیرون می آید.اسمش را هم گذاشته اند حکومت جمهوری اسلامی، و مسرورید که حکم خدا را در زمین اجرا کرده اید؟خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند.من نیز دیر و زود می روم تنها وحشتم برای شماست.خداوند همه را به راه راست هدایت کند. ۲۵ شوال ۱۴۰۳ قمریقم-مرتضی پسندیده
۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه
دقت کردید از بعد از انتخابات دیگه جکی جدید نمی شنوید؟
۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه
یافت شدن بزرگترین و پنهانی ترین شکنجه گاه رژیم در شهر تهران
ایران یاران ، به گونه ای گسترده این پیام را پخش نمایید
ایرانیان، برای رهایی زندانیان در بندمان بکوشید
از هم میهنان بیرون از کشور خواهشمندیم این پیام را به زبان کشوری که در آن هستید برگردانده و برای ارگانها و سازمانهای جهانی بفرستید.
هم میهنان به آگاهی می رساند بنابر کوشش پارتیزانهای آزادی خواه ایران زمین برای یافتن زندانهای پنهانی رژیم ننگینتر از ننگین اسلامی ، بزرگترین شکنجه گاه پنهانی رژیم ددمنش اسلامی در تهران یافت شد.
این بازداشتگاه بالاتر از میدان هفت تیر می باشد و ساختمانیست که بی گمان بیشتر شهروندان تهرانی آنرا دیده اند ولی هیچکس گمان نبرده است این ساختمان که از چند سا پیش هیچگونه رفت و آمد و خرید و فروشی در آن انجام نمی شود چیست. در سال پیش نماسازی و نوسازی این ساختمان آغاز شد و به گونه ای زیبا که درون چرکینش را پنهان سازد آزین شد و در زمستان سال گذشته این کار به پایان رسید ولی تا امروز هیچگونه کار بازرگانی مردمی یا هرگونه کار دیگری مگرشکنجه ایرانیان در آن انجام نمیشود. نوسازی این ساختمان از این رو بود که همگان گمان کنند این ساختمان برای نمونه بناست فروشگاه شهروند یا چنین چیزی بشود. در بالای پشت بام بلند آن سه دیش ماهواره ای بزرگ و کوچک از سوی ناجا کارگزاری شده که یکی در نمای جنوبی که به سختی دیده می شود و دو دیگری درنمای شمالی آن می باشند.
دوربینهای گردان با برد بالا نیز در دور تا دور آن کار گذاشته شد. و در درگیریهای گسترده مردم دلیرمان در میدان 25 شهریور(هفت تیر پیشین) ، فیلمهای همین دوربینها بودند که از سیمای سیاه رژیم بخش شد. از یکی از کوچه های کناری ساختمان نیز راهی برای پارکینگ آن می باشد. پارتیزانهای تهران در ماه گذشته به گونه شبانه روزی این ساختمان را زیر دید خود داشتند ولی یک بار هم از هیچکدام از راههای روی زمین به آن رفت و آمدی انجام نشد و اینکه پی بردند که بویژه شبها مزدوران رژیم در کوچه های گرداگرد آن گشت زنی می کنند.
ولی در این ساختمان چی می گذرد؟
بنابر کاوش شبانه روزی پارتیزانهای تهران که آرمنشان آزادی زندانیان بی گناهمان از چنین ویران خانه هاییست ، این ساختمان در روی زمین هیچگونه رفت و آمدی ندارد ولی در زیر آن پهنه گسترده ای از راهها و زندان و شکنجه گاهی بزرگ ساخته شده است. آنگونه که آگاه شدیم این زندان گنجایش نگهداری 300 زندانی در زمانهای کوتاه و شکنجه شبانه روزی آنان بدون آنکه فریادشان به روی زمین برسد را دارد. گرچه نمای جلویی ساختمان کور و بدون دید است، ولی برخی شبها در پنجره های پشتی چراغها روشن و خاموش می شوند که نشان از آمد و شدی در درون ساختمان نیز هست.
درست در زیر این ساختمان تونل متروی تهران از ایستگاه هفت تیر به ایستگاه تخت طاووس (مفتح) می باشد و این تونل در این میان دارای راههای بسیاری که به همین خواسته از سوی رژیم ساخته شده است می باشد. راههایی که این شکنجه گاه را به سراسر تهران و بویژه به گمان بسیار به زندانهای بزرگی چون اوین نیز پیوند میدهد. رژیم اسلامی می تواند با دور بودن از دوربینها و هیاهوی آشکار شدن این ددمنشی ، بر سر زندانیان و مردم بی گناهمان هر چه می خواهد بیاورد و جابجایی زندانیان یا پیکره پاره پاره آنها از همین تونلهای ترس زیرزمینی ، شدنیست. و همچنین با آشکار شدن و لو رفتن این زندان ، با شتاب تونلهای دسترسی به آن را کور کرده و از درون ساختمان نیز هر گونه دسترسی به زمین را ببندد. چنین زندانهایی که با بهره گیری از تونلهای مترو ساخته می شوند در شهرهای دیگر مانند تبریز نیز می باشند.
پارتیزانهای تهران پافشاری می کنند که بنابر آگاهی ای که به یاری چند تن از گماردگان رژیم که در دل آرزوی سرنگونی فرماندهان خود را دارند بدست آورده اند ، 3 بند زیر زمین این ساختمان بزرگترین شکنجه گاه رژیم اهریمنی اسلامیست و در این چند ماهه شمار بسیاری از ایرانیان را در آن شکنجه داده و کشته اند. در زمانی که روزانه هزاران زن و مرد از پیاده روی دل انگیز! جلوی این ساختمان می گذرند ، جوانان و زنان و مردان ایرانی در زیر این ساختمان با بدترین و بدترین شکنجه ها روبرو هستند. زنان و مردانی که آرزوی شنیدن فریادهای کمک کمک خود را از سوی ما دارند. رفت و آمد مترو ولرزش پدید آمده از آن نیز خود گونه ای از شکنجه ای دردناک برای دربندشدگانمان است و اینکه این بهترین جا از دید رژیم شوم اسلامی برای شکنجه گاه است.
شکنجه گاه که گمان می کردند تا سالهای سال پا برجا خواهد ماند و رسوا نخواهد شد. ولی ماه هیچگاه پشت ابر نمی ماند.
هم میهنان ، سازمانهای آزادی خواه ، مبارزین ، چریکها ، پارتیزانها ، آرتشی ها ، سردارانی
که خود در گرداب رژیم هستید ولی در دل با مردم ،
در این ساختمان جوانانمان را پاره پاره می کنند
همه و همه باید و باید برای آزادی جگر گوشه هایمان از دوزخهایی چنین بکوشیم
نگذاریم فریاد درد و شکنجه زندانیانمان نا شنیده خاموش شود. به رژیم هشدار می دهیم که اگر زندانیان ما را آزاد نکنید ، گروههای کماندویی و پارتیزانی ایران زمین در یورشهای گسترده ، گروگانگیری را از خانه های خودتان آغاز خواهند کرد.
ای اهرمنان ، شما با کاشتید
امروز ، توفان درو کنید
توفان سپید ما مردم آزادی خواه ، دار و دسته سیاه شما را در خود نابود خواهد کرد
.
هم میهنان ، مبارزه همه سویه را برای سرنگونی رژیم بکار بندید. با این ددمنشان اسلامی نباید با ادب و فرهنگ سخن گفت ، که ، می بایست با این کفتاران دهان کف کرده که چیزی مگر دریدن در نهادشان نیست ، با زبان خودشان سخن گفت . این نادانیست که جلوی کفتاران و شغالان که دریدن و خونریزی را جشنی در راه الله خونخوارشان می پندارند، ایستاد و تنها با یک شیوه مبارزه کرد. نه ، نه ، در این زمان می بایست دست ر گرز سیهای کش برد و فریاد زد و خروشید و تن به تن و رو در رو بسان * رستم فرخزاد بزرگ * با این دیوان جنگید. اینچنین است ، که ایرانمان رههایی راستین را در آغوش خواهد گرفت
.
این نبرد آیین هزاران ساله پارسیان با نافرهنگ پست و بیابانی تازیان است
ایرانی خدایت آزاد آفرید ، آزاد باش
به امید پیروزی نیکی بر پلیدی
پارتیزانهای تهران
سیمرغ بیداری ایرانیان
۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه
کلیپ گاف صدا و سیما در کنفرانس خبری ابطحی و عطریـانفر
این فیلم نشان میدهد که آقایان سوال کننده چطور قبلا" از پاسخ ها با اطلاع بوده اند طی گفتگوی دو فرد سوال کننده که بحث میکنند کدام سوال را بپرسند یکی از آنها طبق یادداشتش میگوید:
(با بالاییه یکی نیست،مکانیکی نیست… فعلا حرفای واسه همه! این طرفیه تکراریه دیگه…)
چند لحظه بعد از زبان عطریانفر مشخص میشود که داستان(مکانیکی) چیست! این خبرنگار از کجا می دانست ابطحی باید مکانیکی را می گفت نه عطریانفر؟
براي مشاهده فيلم به لينك زير مراجعه شود
http://www.4shared.com/file/124012361/c1865f4f/Eteraf_.html
۱۳۸۸ مهر ۷, سهشنبه
دهه شصت دهه خاکی عمر ما
چسب ضربدری رو شیشهها، آژیر قرمز، ضد هوایی، پناهگاه، صدای آمبولانس، دفترچه بسیج، گرویی شیشههای نوشابه، هاچ زنبورعسل، آدامس خروس نشان، مداد شیر نشان، پاککنهای بد پاککن، پلنگ صورتی، کیفهای چمدانی با کلید کوچک فلزی، سنگرهایی که توی خیابان چیده شده بود، والور، گردسوز، بوی نفت، کاغذ کاهی، رفیق دهه شصت خاطرت هست؟
آلوچه. لواشک سیری 5 زار. پیراشکی سر کوچه مدرسه. کرایه 20 ریال. تاکسیهای آبی پیچ شمیران تا خود شمیران. اتوبوس دو طبقه خط خراسون توپخونه. تعاونی شهر و روستا. سیگار جیرهای. هفتهای دو پاکت. تیر و آزادی. اشنوویژه و هما بیضی بدون فیلتر برای مستضعفین سیگاری.
کمیته. حاجی خدابخشی. تویوتا لندکروز. پاترول. صيح جمعه با راديو. نوذری، آذری. ملون، كفش ملی و بلا... وین. پفک نمکی مینو. توپ دولایه.. صفهای طولانی سینما. چراغ علاالدین. برنچ اروگوئهای وارداتی. به مقدار لازم. پاستیل ماری، تافی با مزهی کاغذ. بوفه مدرسه. عدسی. بربری. فیلم سینمایی عصر جمعه شبکه یک. برنامه تحليل اقتصادی. نوشابه فقط با ساندویچ.
بستنی آلاسکا. کانادادرای. برنامه گمشدگان هر روز ساعت 4 تا 5 عصر. ترکشهای ضدهوایی روی پشت بوم. شب قبل. هواپیماهای عراقی. شلیک. تماشای بمبارانهای هوایی از رو پشت بوم آپارتمان 5 طبقه. ویدیوهای پیچیده شده لای پتو. کارملا، اسمارتیز، توک، ویفر، تیتاپ، برنامه کودک ساعت پنج. سنگرسازی تو مدرسه.
رادیو، قصههای شب، ساعت ده و نیم، موسیقی تیتراژ ابتداییاش یکی از مرموزترین صداهای یادآور آن دوران است. دفتر صد برگ، دو تومان. تعلیم و تعلم عبادت است. صف. صبگاه. مرگ بر امریکا. مرگ بر شوروی. دير کردهها در مدرسه. خانم معلم. آقای ناظم. کابل. شلنگ. دعای فرج. سریال آقای دلار. آقای فرجامی. نارنجکهای پلاستیکی. قلک. دارت. تفنگ ساچمهای سر کوچه مدرسه.
روزنامه کیهان. اطلاعات. 2 تومن. مجله دانشمند. کوپن. صف بانک. بساطیهای میدان انقلاب و خیابان ولیعصر. دکه روزنامه فروشی. کیهان ورزشی. دنیای ورزش. سینما آزادی. سینما ریولی. بایکوت. تخمه فروشهای کنار سینماها٬ مخصوصن تو میدان انقلاب یکی بود میگفت ننهام بو داده٬ یعنی اینکه خونگیه تخمههاش. کیهان فرهنگی. چیپس استقلال.
۲ قرونی. 5 زاری. تلفن سکهای. واتو واتو صبح جمعه. آینه عبرت، علی، آ تقی، جمعه شب ساعت ۹. کیسههای کمک به رزمندگان تو مدارس. شلوار لی. لوله تفنگی. تفنگ. پانک. گشت ثارالله. مایکل جکسون. مدونا. کمیته. گشت جندالله. بامزی موش کوهستان پناهگاههای داخل مدرسه. قلکهایی به شکل مسجد الاقصی. پرچم اسراییل و امریکا. کف زمین مدرسه.
ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر... شهربازی، مینی سیتی، فانفار. مانتو. مقنعه خاكستری. چادر مشکی. جوراب سفید قدغن. کیهان بچهها. زرمیخ، جوهر لیمو، کاربیت، پرمنگنات، گوگرد، منیزیم. جاده ابریشم. پنجشنبهها سخنرانی امام خمینی از جماران. رادیو: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید... رزمندگان سپاه اسلام... صدایی که هم اکنون میشنوید... چنس پلاست، دوا گلی، دتول، وایتکس، آب ژاور.
لاستیک دور سفید، قالپاق مگسی، بوق ده یازده، سونی شصت و چهار، باند خبرزهای، پیکان کارلوکس دهه چهل. توی دهه شصت یک کوله خاکی داشتم که باهاش مدرسه میرفتم، صبحها وقتی باید از ایست و بازرسی دم در مدرسه میگذشیم مامورها از آن خرج خمپاره، سرنیزه، ترکشهای ضد هوایی شب قبل که قرار بود هواپیماهای عراقی را بزنند پیدا میکردند.
آتاری. کوله خاکی، شلوار خاکی، پوتین خاکی، یادش بخیر دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود. ما روحمان را در دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ کس از آدمهای امروزی نفهمید ما چرا اینقدر حیران هستیم
۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه
مجتبی خامنه ایآقازاده کودتا، می ترسیدسرنوشت احمد خمینی را پیدا کند
حسین طائب برای اولین بار در سال ۱۳۷۵ وارد عرصه علنی سیاست شد و ابتدا همکاری نزدیکی با ناطق نوری داشت. این همکاری با ناطق تا سال ۷۶-۷۷ یعنی زمانی که درگیر قتلهای زنجیرهای شد، ادامه پیدا کرد. همزمان با آغاز پروژه قتلهای زنجیرهای بود که بین او و ناطق نوری فراق افتاد. در سال ۱۳۷۹ طائب، بنیاد ایثارگران را تاسیس کرد که در جهت تقویت و تبلیغ برای حزب محافظه کار آبادگران در انتخابات شورای شهر فعالیت میکرد. طائب از طریق حمایت و پشتیبانی آبادگران در شهردار شدن احمدی نژاد نقش بسیار مهمی ایفا کرد.
در انتخابات شوراها که حزب آبادگران موفق به ورود به شورای شهر شد، حسین طائب مسوول ابطال صندوقها در انتخابات شورای شهر از طریق علیرضا شیخعطار بود. شیخ عطار همان کسی بود که بعدا در زمان شهرداری احمدی نژاد جای محمد عطریانفر، بنیانگذار موسسه بزرگ همشهری را گرفت و در دولت نهم معاونت اقتصادی وزارت خارجه را به دست آورد و اکنون سفیر جمهوری اسلامی در آلمان است. طائب در سال ۸۲ بعد از تلاش بسیار و رایزنیهایی که در طول به قدرت رسیدن آبادگران در مجلس انجام داد، توانست در معرفی احمدی نژاد به عنوان شهردار تهران نقش به سزایی ایفا کند.
سابقه رفاقت طائب با مجتبی خامنهای به سال ۶۷ باز می گردد. اما ثمره اصلی این رفاقت زمانی به بار نشست که مجتبی خامنهای راه ورود او را به وزارت اطلاعات باز کرد. این اقدام همزمان بود با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و در آن دوران طائب معاون ضد جاسوسی فلاحیان شد. با این حال زمان درازی نکشید که هاشمی رفسنجانی دستور اخراج او از وزارت اطلاعات را صادر کرد. ماجرا از این قرار بود که حسین طائب در ماجرای ربوده شدن فرج سرکوهی به دست وزارت اطلاعات به هاشمی رفسنجانی اطمینان داده بود که سرکوهی خودش از کشور به قصد آلمان خارج شده و همه این مسایل بازی کانون نویسندگان است.
هاشمی نیز همین موضوع را در مصاحبهای مطبوعاتی در جمع خبرنگاران مطرح کرد ولی پس از آن بلافاصله متوجه حقیقت شد، لذا عذر طائب را برای همیشه از وزارت اطلاعات خواست. بعد از اخراج از وزارت اطلاعات، طائب به خاطر پیشینه رفاقت نزدیکی که با مجتبی خامنهای داشت به بیت رهبری رفت و تا سال ۷۷-۷۸ که وزارت اطلاعات پاکسازی شد در بیت فعال بود. پس از آن که وزارت اطلاعات از «نیروهای خودسر» پاکسازی شد، طائب و همفکرانش به اندیشه نهادهای اطلاعاتی جایگزین (موازی) افتادند و از این زمان بود که حسین طائب کار خود را در اطلاعات سپاه آغاز کرد و قائم مقام اطلاعات سپاه شد.
در جریانات ۱۸ تیر، طائب مسئول برخورد با دانشجویان معترض شد. تمامی دانشجویانی که در آن جریان دستگیر شدند، توسط اطلاعات سپاه بازداشت شده و مورد بد رفتاری قرار گرفته بودند. پس از ایفای نقش کلیدی در سرکوبهای دانشجویی ۱۸ تیر، حسین طائب مدتها در نقش رابط میان سعید مرتضوی و مجتبی خامنهای فعالیت می کرد و از این طریق برخوردهای قضایی با دانشجویان معترض سازماندهی میشد. همچنین در جریان رد صلاحیتهای مجلس، طائب نقش فعالی در رساندن پیامهای بیت و به طور خاص مجتبی خامنهای به احمد جنتی داشت. در رد صلاحیتهای گستردهای که در انتخابات مجلس هفتم صورت گرفت هم همین اتفاق تکرار و پیامهای صادره از بالا از طریق حسین طائب به احمد جنتی ابلاغ شد.
از سال ۸۴ حسین طائب به سفارش مجتبی خامنهای به بسیج منتقل شد. در این دوران بود که وظیفه اصلی سازماندهی تقلب در انتخابات دهم و سرکوبهای بعد از کودتا هم به طور کامل به بسیج واگذار شد. بسیج یکی از بازوهای اصلی کودتای پس از انتخابات بود که به ریاست طائب و در کنار سپاه، وزارت اطلاعات و صداوسیما هر کدام نقش جداگانهای در سرکوب مردم ایفا کردند.
تنها نیروهایی که در جریان سرکوبهای اخیر اجازه حمل سلاح داشت، بسیجیانی بودند که به دستور حسین طائب مسلح شدند و برای برخورد با معترضین به میدان آمدند. نخستین نقش اساسی طائب در سرکوبهای مسلحانه خیابانی توسط نیروهای بسیج در شامگاه راهپیمایی میلیونی بیست و پنجم خرداد در میدان آزادی ایفا شد. بعدازظهر آن روز نزدیک به صد بسیجی مسلح به سلاح گرم به سازماندهی فریدالدین حدادعادل در میدان آزادی حضور یافتند. درگیریهایی که میان نیروهای بسیج و مردم معترض در آن روز رخ داد به کشته شدن نزدیک به ده نفر از مردم مظلوم انجامید.
سازماندهی نیروهای بسیجی در انتخابات اخیر به طور خاص شامل دو شاخه میشد:1- اطلاعات بسیج که در ابتدای کار مسوولیت بازجویی دستگیرشدگان رده یک (شامل سران احزاب و فعالان رده یک ستادها و کمپینهای انتخاباتی) را عهده دار بود و مسوولیت اجرایی آن را سردار نقدی بر عهده داشت.
2- بخش اجرایی بسیج که وظیفهاش سرکوبهای خیابانی از جمله سرکوب معترضان حاضر در میدان آزادی در بیست و پنجم خرداد بود و مسوولیت آن را شخصی به نام محقق بر عهده داشت.محقق از ناحیه پا نیز در جنگ آسیب دیده و پایش قطع شده است در دوران دفاع مقدس فرمانده گردان حبیب لشکر حضرت رسول بود که فرماندهی آن لشکر را محمد کوثری، نماینده کنونی مجلس، بر عهده داشت. مجتبی خامنهای هم سرباز همین گردان حبیب بود و طرح دوستی او با حسین طائب هم از همان جا ریخته شد. بعد از جنگ تحمیلی بیشتر اعضای گردان حبیب به تیم مشورتی مجتبی خامنهای بدل شدند و مسوولیت سرکوب ها را هم بر عهده گرفتند.
جای بسی تاسف و شگفتی است که برخی چهرههای شناخته شده گردان حبیب که روزی برای سرکوب نیروهای بعثی بسیج شده بودند، بعد از گذشت نزدیک به دو دهه از جنگ، امروز میدان آزادی را با شلمچه اشتباه گرفتهاند و گویی برای سرکوب، فرقی میان هموطنان ایرانی خودشان با سربازهای متجاوز عراقی نمیشناسند. قانونشکنانیها و خشونتطلبیهای اشخاصی نظیر حسین طائب یا مسعود صدرالاسلام چیزی نیست که به این راحتیها بتوان از کنار آن گذشت و با گذر زمان آنها را فراموش کرد)